نویسنده: عبدالحسین زرین کوب




 

برخلاف مسیحیت که علاقه یی به تربیت غیر دینی نداشت و همین امر تربیت اروپا را آخرالامر زیاده از حد غیر مسیحی کرد توجه خاص اسلام به تربیت دنیوی، در قلمرو اسلام تربیت متوازنی بوجود آورد که ترکیب همجنس و متعادلی بود از علائق دینی و دنیوی.
اساس تربیت اسلامی عبارت بود از ایمان و عمل صالح، و آنچه بر آن نظارت می کرد شریعت بود و سنت. در واقع پیروی از آنچه سنت پیغمبر خوانده می شد، ایدآل اخلاقی و معنوی بود برای هر مسلمان.. مکارم اخلاقی که پیغمبر خود را برای اتمام و اکمال آن مبعوث می دید برای یک مسلمان از پیروی سنت او بدست می آمد و بس. اسلام، افراد و قبایل گوناگون را که آداب و انساب مختلف داشتند در یک نوع برادری جهانی بهم پیوست و با اینهمه هیچ کس را مسؤول کردار دیگری ندانست و حس مسؤولیت فردی را در اخلاق خویش اساس معتبر شمرد. نه فقط برای اعراب، بلکه برای بسیاری از اقوام و نژادهائی که سرزمین آنها بدست مسلمین فتح شد، اسلام میزانهای تازه ی اخلاقی و تربیتی آورد که آنها تا آن هنگام نمی شناختند.
از همان آغاز کار، اخلاق مسلمین سادگی و مروت زندگی بدوی را نگاه داشت و آن را با دستور شریعت تصفیه کرد. غیرت خانوادگی و قومی یک مظهر این اخلاق عهد بداوت بود و مظهر دیگرش عبارت بود از کراهت از فحشاء؛ صبر در مقابل شدائد؛ و تسلیم نشدن در برابر آنچه خلاف حق شناخته می شود، نیز از لوازم این خلق و خوی بدوی مآب بود. واقع بینی و حسابگری - که از تأثیر زندگی شهری درین اخلاق وارد شده بود - آن را تعدیل می کرد و قابل عمل. این نکته تربیت اسلامی را تربیتی معتدل کرد، تربیتی که هدف آن ایجاد خلق و خویی بود که گویی می خواست بر این دنیا چنان باشد که انگار در آن جاودانه است و برای خدا چنان که گویی در هر لحظه خواهد مرد. بدینگونه، برای قومی که می خواهد یک «امت وسط» بماند اعتدال بین جسم و جان یک قانون اخلاقی است. بهمین جهت بود که امر تربیت جسمانی را مسلمین چنانکه باید جدی گرفتند. بموجب روایات، عمر بن خطاب غالباً مسلمین را تشویق می کرد که به فرزندان خویش شنا، تیراندازی، و سواری بیاموزند. (1) و عبدالملک ابن مروان، خلیفه ی اموی نیز به مربی فرزندان خویش توصیه می کرد تا به آنها شنا بیاموزد و آنها را به بی خوابی عادت دهد. (2) - حجاج بن یوسف، آموختن شنا را حتی از آموختن خط لازمتر می دید و مقدم تر. (3) - این اصرار در آموختن فنون نظامی توجه به ضرورت یک تربیت دنیوی، زنده، و پر نشاط را در نزد مسلمین می رساند. منشأ آن خواه تربیت ایرانی باشد یا رومی بهرحال مسلمین از آن هر دو منشأ استفاده کرده اند. البته این تربیت نظامی و علاقه به فنون جنگی چنان نبود که رغبت و شوق مسلمین را به آموختن معرفت و علم بکاهد - چنانکه نزد بعضی اقوام دیگر کرده بود. توجه به امر تعلیم در اسلام تا این حد بود که پیغمبر خود فدیه ی چند تن از اسراء قریش را در جنگ بدر، تعلیم اطفال مدینه قرار داد. برای هر یک ازین اسیران که از سواد بهره داشتند دوازده کودک تحت تعلیم قرار داد و وقتی کودکان بقدر کفایت آشنائی با خط و کتابت پیدا کردند اسراء آزاد شدند. (4) در عصر پیغمبر، در مدینه مکتب - کتاب - و معلم وجود داشت و در ادوار تالی بین کسانی که بعنوان معلم یاد شده اند نام کمیت شاعر معروف عرب و نام حجاج بن یوسف امیر سفاک عراق هست. حتی بموجب بعضی اخبار حجاج بن یوسف بود که نخست در کتابت عربی نشانه های حرکات و نقاط را بر روی حروف بکار برد. (5) - اگر معلم کتاب، حتی در ادوار متأخرتر، نزد عامه ی اعراب غالباً مورد تحقیر و مخصوصاً منسوب به حماقت بود، در یونان و روم قدیم هم ظاهراً‌ معلمین ازین حیث وضع بهتری نداشته اند. معهذا، این کوچک شماری طبقه ی معلم، عمومی نبود و کسانی امثال جاحظ (6) روایات آمیخته با طعن و نکوهشی را که در باب معلم وجود داشت مربوط به معلمین نادان می شمردند و از معلمین شایسته به تکریم یاد می کردند. در مکتب کار تعلیم برنامه داشت با مقررات شرعی و اخلاقی. غیر از خواندن و نوشتن غالباً مقدمات حساب، سرگذشت انبیاء، و حکایات الصالحین هم به اطفان تعلیم می شد. عمر بن خطاب به موجب روایات تعلیم اشعار و امثال سایر را به کودکان توصیه کرده بود. (7) بعضی اخبار حاکی بود از اینکه تعلیم کتابهای نصارا نیز ناروا بود. همچنین بخاطر پاکی اخلاق آموختن اشعار لغو و پست را - امحاله علمای اخلاق - منع می کردند. (8) بعضی مواقع محتسب شهر مراقبت می کرد که اشعار و کتابهای خلاف اخلاق در دست کودکان مکتب نباشد. (9) بدینگونه، تربیت روحانی و جسمانی در نزد مسلمین توأم بود با نظارت و مراقبت حکومت.
با آنکه در تربیت و تعلیم توجه بیشتر به پسران بود، و حتی در مورد دختران گهگاه سخن از منع تعلیم در مینان می آمد، تاریخ اسلام حتی در ادواری که انحراف از سنت بهیچوجه مقبول و ممکن به نظر نمی آمد مواردی را نشان می دهد حاکی از توجه مسلمین به تعلیم دختران - یا لااقل حاکی از عدم منع آن. وجود بعضی راویان حدیث در بین زنان نشان می دهد (10) که اهل حدیث منعی در تعلیم کتابت و سواد زنان نمی دیده اند. دختر مالک ابن انس می توانست اشتباهات کسانی را که از کتاب موطأ پدرش روایت می کردند اصلاح کند. بنت المرتضی دختر علم الهدی کتاب نهج البلاغه را از عم خویش سید رضی روایت می کرد و گویند شیخ عبدالرحیم بغدادی نیز از وی روایت دارد. (11) همچنین دو دختر شیخ الطائفه به نام بنت الشیخ مشهور شده اند که تألیفات پدر و هم کتابهای برادر خویش شیخ ابوعلی طوسی را روایت می کرده اند (12). تعداد زنانی که نامشان فی المثل در سلسله ی اجازات سبکی و سیوطی آمده است حاکی است از وجود تعداد زیادی ناقلان حدیث در بین زنان. زینب دختر عبدالرحمن بن حسن جرجانی - که در سال 615 در گذشت - در حدیث و فقه شهرت بسیار داشت و گفته اند به مرگ او بعضی اسناد عالی منقطع شد. حوزه ی تعلیم بعضی از زنان حتی محل توجه اهل علم بود. زینب بنت مکی که در سال 688 به دمشق وفات یافت حوزه ی درس داشت و طالبان علم بر او ازدحام می کردند فاطمه خاتون دختر محمد بن احمد بن ابی احمد به دانش و تقوی شهرت بسیار داشت. وی زوجه ی امام علاء الدین ابی بکر بن مسعود قاشانی بود و خود مؤلفات داشت و حلقه ی تدریس. بعلاوه، گویند در مواردی که شوهرش در فتوا در می ماند وی او را به راه صواب می آورد. در شام، نورالدین محمود زنگی - مشهور به الملک العادل - او را بنهایت اکرام می کرد و در پاره یی کارها با او مشورت می نمود (13) ست الوزراء حنبلیه - که در 717 وفات یافت - اهل حدیث بود و گویند بارها صحیح بخاری را درس گفته بود. تعلیم زنان بحدی بی اشکال به نظر می آمد که حتی یک زن ناقص الخلقه هم اگر می خواست می توانست از سواد و علم بی بهره نماند. در سال 624 هجری در اسکندریه زنی پدید آمد مشهور به بنت خدای وردی، که از پیشروان هلن کلر محسوبست. می گویند وی دست و بازو نداشت و سینه اش نیز مثل سینه ی مردان بود. با اینهمه، در کسب علم اهتمام کرد و قلم را با پا می گرفت و بخوبی چیز می نوشت. حتی نیم قرنی قبل از او نیز شهر اسکندریه شاهد پیدایش یک نوع هلن کلر باستانی دیگر شده بود که بی دست خوانده می شد و او هم ظاهراً از یک خاندان ایرانی بود. وی نز چنانکه از نامش پیداست دست نداشت. با اینهمه، چند گونه خط را بخوبی می توانست بنویسد (14) نه فقط در زهد و تصوف بعضی از زنان نیز - مثل رابعه ی عدویه و فاطمه ی نیسابوریه - مردانه قدم زده اند بلکه در شعر و ادب هم پاره یی از آنها قریحه ی عالی داشته اند و نام بسیاری از آنها در خیرات الحسان - و تذکره ها و کتب تراجم دیگر - آمده است. بدینگونه، در سایه تربیت اسلامی زنها نیز می توانسته اند در میدان علم و معرفت دوش بدوش مردان به سعی و طلب برخیزد.
اخلاق و تربیت از لحاظ نظری نیز نزد مسلمین پایه ی عالی داشت. اقوال منسوب به لقمان، هرمس، جاماسب، وبزرجمهر در باب اخلاق و تربیت در کتب آنها مکرر نقل می شد. نزد مسکویه اخلاق تا حدی التقاطی بود اما مخصوصاً‌ رنگ نو افلاطونی داشت و امام غزالی آن را با بینش صفویه در هم آمیخت. با آنکه بعد از او در اخلاق ناصری و کتابهائی که به تقلید آن به زبان فارسی بوجود آمد حاکی از غور و تأمل بسیار در مسائل مربوط به اخلاق بود، به زحمت می توان قبول کرد که در اخلاق - یا بعبارت درست تر در روانشناسی اخلاقی که نام واقعی علم اخلاق غزالی باید باشد - هیچ کس از مسلمین به پایه ی غزالی رسیده باشد، تا چه رسد به اینکه از او بگذرد.
با اینهمه، اگر مسلمین به اخلاق و تربیت نظری، آن ذوق و علاقه یی را که به منطق داشته اند نشان نداده اند سببش بی شک آنست که قرآن و سنت از این لحاظ برای آنها خلأی باقی نمی گذاشته است و همین نکته است سبب آنکه به علم سیاست نیز چندان شور و علاقه یی اظهار نکرده اند. درست است که مسلمین روی هم رفته در سیاست مدن کمتر از سایر مباحث فلسفی خوض کرده اند اما سبب آن، برخلاف آنچه شاید در بادی امر به نظر آید نه وجود حکام جبار بود نه عدم آزادی فکر و بیان. بعلاوه، مسلمین آن ایام، مثل بیشترینه ی نصارا هم توجهشان حصربه ملکوت الهی نبود به ملکوت زمین هم توجه تمام داشتند نهایت آنکه در غالب موارد، شریعت حدودی در این امور تعیین می کرد که جائی برای بحث نظری نمی ماند. اگر هیچ یک از مسلمین و نصارا در قرون وسطی، با وجود شوق و ولعی که به اکثر آثار ارسطو نشان می دادند با کتاب سیاست او آشنا نشدند، سبب عمده اش این بود که آن کتاب مبتنی بود بر تحلیل و استنتاج از احوال سیاست و جامعه ی یونانی - در عهد شرک. آن احوال هم نه با دنیای مسیحی غرب قابل انطباق بود نه با دنیای اسلام. اگر بحث ارسطو متضمن نقشه و پیشنهادی بود برای بهبود و اصلاح جامعه و سیاست انسانی لااقل در جامعه ی اسلامی ممکن بود مورد توجه کسانی قرار گیرد که شکل حکومت خلفا را مطلوب طبع خویش نمی یافتند. آنچه اینگونه کتابهای افلاطون را مورد علاقه ی فارابی قرار داد همین نکته بود. در واقع «معلم ثانی» نیز در رؤیاهای انزواجویانه ی خویش ظاهراً مثل افلاطون می پنداشت که وقتی حکیم حاکم باشد مدینه فاضله ی تحقق می یابد. بعلاوه، فارابی گویا تصور می کرد طرح یک مدینه ی فاضله شاید تأثیری در سیاست عصر - که جامعه ی اسلامی را به تجزیه و فساد و انحطاط کشانیده بود - تواند داشت. آراء اهل المدینه الفاضله ی وی یک رؤیای افلاطونی بود - از چشم یک صوفی یا یک حکیم مسلمان. در صورتی که تحلیل و بررسی احوال جامعه و سیاست نیز اگر به شیوه یی نزدیک به روش ارسطو نزد مسلمین مورد توجه واقع گشت در مقدمه ابن خلدون بود که با دیدی نظیر ارسطو مسائل راجع به حکومت و تمدن اسلامی را بررسی کرد و با دقت نظری شبیه به مونتسکیو.
با اینهمه، در اخلاق و سیاست آنچه در جامعه ی اسلامی تأثیر عملی داشت تربیت و ارشادی بود که از قرآن و سنت ناشی می شد. این مباحثات نظری اگر در حلقه ی محدود اهل قیل و قال نفوذی داشت به احوال حکومت و تربیت اهل علم تجاوز نمی کرد. خشونت و قساوت امثال معتضد عباسی یا قطب شاه هند و تیمور لنگ اگر روح ماکیاولی داشت از تأثیر تربیت اسلامی برکنار بود. تربیت اسلامی را آنگونه حکام و سلاطین عرضه می کردند که خود را به شریعت اسلام پایبند می دیدند - امثال عمر بن عبدالعزیز و صلاح الدین ایوبی. عمر بن عبدالعزیز حتی از یک سن لویی در اخلاق و انسانیت برتری داشت. در دوره ی جنگهای صلیبی که عده ی زیادی از امراء و سلاطین اروپا به شرق اسلامی آمده بودند، صلاح الدین ایوبی به اتفاق از همه شریف تر بود. در طی این جنگهای خونین دور و دراز نصارای اروپای غربی نشان دادند که در صفات مردانگی، پایبندی به عهد و پیمان، و شفقت نسبت به ضعفا، هنوز می بایست بسیار چیزها از مسلمین فرا گیرند. حتی در بازرگانی مرد مسلمان تحت تأثیر تربیت عملی اسلام، بطور کلی از لحاظ خوش قولی و اجرای تعهدات بهتر از مسیحی بود (15) در حقیقت آرمانها اخلاقی شوالری در اروپا، تا حد زیادی مدیون تماس با مسلمین بود. با وجود معایب اخلاقی که مسلمین بسبب تجمل و تنعم تدریجاً‌ بدان آلوده بودند روی هم رفته مسلمانان در آن زمان مردتر از مسیحیان به نظر می آمدند و مردانه تر. در حفظ عهد پیمان دقیقتر بودند و با مغلوبان بیشتر شفقت می ورزیدند (16) بار تلمی سن هیلر با بیانی دور از مبالغه می گوید آنچه نزد اروپائیهای عهد جدید صفات مسیحی خوانده می شود اخلاق و آداب تهذیب یافته یی است که آن را از مسلمین فرا گرفته اند نه از مسیحیت (17) در این جنگها برتری اخلاق مسلمین حتی مایه اعجاب دشمنان بود. اروپا اگر فتوح مسلمین را گهگاه به چشم یک تجاوز ارضی که به نام توسعه ی دین صورت گرفت می نگرد درباره ی این جنگ خونین دویست ساله که نطق آتشین پاپ مقدس آن را بوجود آورد و در واقع چیزی جز غارتگری و دست اندازی به سرزمین مسلمین هدف آن نبود چه می گوید؟ اگر در هر دو اقدام نیز مطامع و اغراض تجاوز کارانه به یک اندازه باشد مروت و شفقت و انصاف فاتحان مسلمان با خشونت و قساوت صلیبی ها هیچ طرف نسبت نمی توانسته است باشد. در نظر بعضی از مسلمین، این سلحشوران صلیب مقدس از خشونت و وحشیگری چندان تفاوتی با جانوران وحشی نداشته اند (18) مورخ وقتی خشونت صلیبی ها را در بلاد فتح شده مشاهده می کند و تعدی امراء غارتگر آنها را در نظر می گیرد شاید بآسانی به خود حق می دهد مقاومت مسلمین را در برابر این سیل مخرب دفاع از تمدن و انسانیت بشمارد در مقابل هجوم توحش - توحشی که اگر از یورش چنگیز کمتر خطر داشت از آن طولانی تر بود و پردامنه تر.

پی‌نوشت‌ها:

1. مبرد، الکامل، لیپزیگ 1874 / 150 .
2. ایضاً / 77.
3. جاحظ، البیان 1 / 213.
4. Sprenger, Muhammad, Berlin 1861 - 69, III / 131
5. Sarton, Introduction, I / 518
6. خمس رسائل، استانبول 1301 / 187 مقایسه شود با: البیان 1 / 100.
7. جاحظ، البیان 1 / 213.
8. ابن مسکویه، تهذیب الاخلاق / 44.
9. نهایه الرتبة فی طلب الحسبه، المشرق / 1085.
10. Goldziher, Muhammedanische Studien, II / 405 - 7
11. ریحانة الادب 6 / 263.
12. ایضاً 6 / 261 .
13. الجواهر ... 2 / 278.
14. ریحانة الادب 6 / 260 .
15. ویل دورانت 11 / 117.
16. ایضاً 11 / 318 .
17. گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب / 672.
18. Guillaume A. Islam / 86.

منبع مقاله: زرین کوب، عبدالحسین؛ (1362)، کارنامه ی اسلام، تهران: امیرکبیر، چاپ نوزدهم.